اَبْـ ـریــشَــمْـــ

بیـ تُ بآ سَردىِ شَب هآیـِ زِمِسْتآنـ چـِ کُنمـ...

اَبْـ ـریــشَــمْـــ

بیـ تُ بآ سَردىِ شَب هآیـِ زِمِسْتآنـ چـِ کُنمـ...

من، امیلى در تهران هستم

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۱ ق.ظ

لطفا از این به بعد، با تصور اینکه من امیلى در تهران هستم، باهام ارتباط داشته باشید.

با تشکر😇

[از طرف جوگیرى که فقط یه قسمت از" Emily in Paris" رو دیده😂]

  • یَلدآ

موى کوتاه براى من خر است، خر نه، خرررررر

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۵۵ ق.ظ

همینطور که در حال گوش کردن و قر دادن با آهنگ خوشگلا باید برقصن از خواننده ى لس آنجلسى هستم، پر از ناراحتى و بعض و حرررررصم که چرا منِ چى چى شده موهامو اینقدر کوتاه کردم، در حدى که نتونم از ته دلم بگم خوشگلا باید برقصن...😭💔

و واقعا اینجا جا داره بگم: ترنج جان، تو من رو بهتر از خودم مى شناسى، گفتى اهل ریسک نیستى، نکن، ولى کردم و مثل چى پشیمونم💔🥺

پ.ن: البته که مامانمم بى تقصیر نیس:( 

من ناراحتم😫

من عصبیم😤

من موهامو مى خوااااااام😢

حالا حس امیلى رو توى زنان کوچک مى فهمم که نصف شب داشت بخاطر موهاش گریه مى کرد و دلش براى موهاش تنگ شده بود...اما، یه تفاوت بزرگ بین ما اینه که اون حداقل یه لُریـ♥️ـى داره تا دست بکنه تو موهاش، من چى؟؟؟😭💔

  • یَلدآ

بعد از مدت ها، با کلى غر ى قهر از جانب ترنج جان، که چرا نمى نویسم، بالاخره اومدم. بله، خیلى هم با ناز اومدم😁. این غیبتم رو مى شه پاى افسردگیه بعد از کنکور گذاشت. البته که اصلا همچین افسردگیى وجود نداره😂🤦🏻‍♀️. عاخه کدوم خرى بعد از١٢ سال که راحت مى شه، افسردگى مى گیره؟؟؟

اِنى وِى

من بالاخره طلسم رو شکستم و اومدم آرایشگااااه🤩🤩🤩 و همین جا دوست دارم جیییییغ بزنم و از ته ته ته دلم بگم من از موهاى روى صورتم متنفرررررم😱😱😱 لعنتیا با سه بار وکس مگه کنده مى شن؟؟؟🤦🏻‍♀️

خلاصه که تا این مرحله با یه صورتِ چربِ ملتهبِ جوش جوشى رو به رو هستیم، تا ببینیم در ادامه چى مى شه💪🏻

  • یَلدآ

ما رو دور ننداز...

سه شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۰ ق.ظ

نمى خوام به این فکر کنم که دارم مى رم مدرسه براى آخرین کلاس با آقاى بهادر....💔🥺

 

  • یَلدآ

این روزاى آخرى، تنها وقتى که براى خودم پیدا مى کنم در مسیر رفت و برگشت از خونه است.

خیلى دوست دارم که بیشتر از این روزام بنویسم، ولى انگار اون اراده اى که به صورت فرمان از مغزم مى ره به دستام، وسط راه مى خوره به قلبم و قلبم مى بینه نه این واقعیت این روزاى من نیست. واقعیت الان نه که بگم تلخ باشه، نه، فقط خیلى خیلى متفاوته. 

از شدت خاص بودن این روزا پناه مى برم به خنده و مسخره بازى که البته واقعا هم مسکن خوبیه. به جاى راه معمولى، از تو نهار خورى مى رم تا بیشتر فکر و خیال کنم، براى یه چایى ریختن که مى رم، با میل لیوانم رو مى شورم و فکر و خیال مى کنم.

دوست ندارم خیالامو بگم، ولى دوست دارم یادم بمونه، خیال بافیتم رو دوست دارم، اونا خیلى به منِ امروزى حال خوب مى دن.

پ.ن: فردا آخرین جلسه ى منطق فلسفه رو با محسن بهادر داریم. تنها خواستم اینه که: ما رو دور ننداز🙈🧡

پ.ن٢: البته من خیلى به ٢لتى که ترنج قراره تشکیل بده و حسین خاکسار ها و محسن بهادر ها رو بیاره سر کار دل خوش کردم.🤣♥️

پ.ن٣: به قول مریم: مگه شهید بهشتیه🤣🤣🤣

خدایا، این شادیاى دم آخرى، این روزاى پر استرس، این صبح بیدار شدناى زود، این خستگیا، این حالاى عجیب غریب، این تموم شدن ١٢سال تحصیلى(و شروعى بدون محسن بهادر ها و حسین خاکسار هارو😂) با یه شادیه خوب به نتیجه ى خوب برسون♥️🙈

 

  • یَلدآ

5️⃣ روز....

  • یَلدآ

رها کنین مسئولین مدرسه....

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۸ ب.ظ

فرمودند: شما دست و پا بزنید و به جواب برسید ☺️

خواستم بگم: چشم آقاى خاکسار😉😇

اما، هنوز چیزى نگفتم:/

چرا؟

چون اینقدر مدرسه عجیب غریب رفتار مى کنه که آدم جرئت نمى کنه سوال ساده بپرسه، دیگه کافیه از یه ایموجى هم استفاده کنى:////

حالا انگار یه ایموجى چیکار مى کنه😏

 

پ.ن: اى کاش مى فهمیدن با اینکاراشون فقط حساسیت بیشتر مى شه.

  • یَلدآ

در لحظه گرگ و میش

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ

حالا باید تو همین حال و احوال و فوران احساسات من، این قسمت از ''در لحظه گرگ و میش''هم عاشقانه باشه.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۱۷
  • یَلدآ

راى دادم، اما...

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۰۱ ق.ظ

من هم راى دادم...

اما،

شاید به اندازه خیلى ها سختیه زندگى نچشیدم، اما، حال بد چیزیه که خیلى زود بین آدما پخش مى شه، حال بد بخاطر نگرانیشون بابت فرزندى که دارن، بابت هزینه ها، بابت آموزش افتضاحى که ما در مدارسمون داریم، بابت وضع فضاى مجازى، فقر فرهنگى که وقتى فقر اقتصادى هست فرهنگ کجاست!؟ و بابت هزاران نگرانیه دیگر.

من هم راى دادم...

اما ناراضى، به اندازه ى خودم و ١٨سال سنى که دارم، نگرانم و ناراحت و پر از فحش. ناراحتم از اینکه ١٢سال تحصیلیم را در مدارس غیر انتفاعى بودم تا بخاطر آموزش اقتضاحمان معلمى بالاى سرم نیاید که از من خشمگین اشت بابت  درآمدش و دانش آموزى کنارم نباشد که من را گمراه کند، ناراحتم که همیشه در گوشمان خواندند شما فرق دارید و مدارس دیگر فلان و بیسار هستند و حالا من مى ترسم از هم سن هایى که نکند غول بى شاخ دمى باشند، ناراحتم که هر سال پدرم باید پول هاى عجیبى فقط براى درس خواندن من مى کرد، ناراحتم که چرا آموزش رایگان نیست، که چرا سوالى و یا جمله اى درباره ى آموزش از زبان این ٧بزرگوار نشنیدم، ناراحتم از کنکور، از مافیا، از آدم هایى که دستشان مى رسد که قطعش کنند ولى نمى کنند، ناراحتم از همه ى کسانى که در این راه به من استرس دادند و مى دهند، ناراحتم از خودم که شاید روزى مجبور باشم فرزندم را در این راه قرار بدهم، من ناراحتم بخاطر هزاران هزار مسئله، 

اما 

بازهم

من راى دادم...

(امیدوارم لیاقت راى دادن و دفاع کردن داشته باشید.)

پ.ن: چقدر سیاسى نوشتم، ساچ واوووووو😎😂

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۱
  • یَلدآ

دیپلمـــ

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

دیپلم✅

دانشگاه...(loading)

 

نهاییا تموووووم شد😍

دیپلمه شدنم مبارکــــ😎😂

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۰
  • یَلدآ