تدى و خانواده
پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ق.ظ
امشب که دور هم تو باغ جمع شده بودیم و داشتیم پانتومیم بازى مى کردیم، تدى وقتى خواست فلسفه رو بازى کنه، به من اشاره کرد و زن داداش تدى هم گفت فلسفه...
من: اشکـ ذوقـ:)
یه جاى دیگه هم، برادر تدى وقتى من چندتا کلمه ى عجیب غریب رو گفتم، گفت واوووووو پس تا الان کجا بودى تو؟!
و دوباره، من: اشکـ ذوقـ:)
پ.ن: برادر تدى وقتى که مى خواد با تلفن حرف بزنه، راه مى ره. جایگاهش هم تو کارخونه مدیر تضمین کیفیته؛)
- ۰۰/۰۴/۳۱