من عصبیم، خیلى زیاد، از این شرایط نکبت، فقط هم بخاطر ایشون🦠
تا یک هفته و ٢٤ساعت قبل فکر مى کردم زندگیى که توش نه درسى باشه، نه روتین خسته کننده اى مثل مدرسه، واقعا رویاییه، ولى انگار باید ذکر مى کردم که جاى مدرسه باشگاه و استخر باشه، جاى کتاب درسى، رمان هاى کلاسیک، جاى کلى آدمِ الکى، چهار تا دونه رفیق خوب و خفن باشه که شب باهم فیلم ببینیم و مسخره بازیامون تمومى نداشته باشه، جاى کلى معلم هم یه (خودم بدونم کافیه)
اما
بخاطر این 🦠نکبت، مجبورم تو خونه باشم، باشگاه ها تعطیل باشن، با دوستام تو ویدئو کال بترکیم از خنده، از فیلم دیدن خودمو خفه کنم و بعدش افسردگى بگیرم، کتاب هم که شروع مى کنم خوابم بگیره.
واقعا خدایا ممنونم:))))
باورم نمى شه الان، که بهترین سه ماه سالم، اینطورى مى گذرونم:)))))
[اصلا فکر نمى کردن بعد از کنکور، توى وبلاگم چس ناله بنویسم؛ تازه یه هفته بعد از کنکوره و من اینطورى شدم، تا کِى دووم میارم، خدا عالمه]
- ۰۰/۰۴/۱۷